در باره ما

سلام و خير مقدم به همه دوستاني كه لطف ميكنن و قدم روي چشم من گذاشته و به وبم سر

ميرنن , ناصر هستم و كوچيك همه دوستان گلم اميدوارم خوشتون بياد و نظرات قشنگتون رو

بزارين

نایت اسکین

                                         


تشكرو قدرداني

راستشو بخواين هرچي فكر كردم نتونستم پاسخي در خور براي اينهمه محبت و معرفت دوستان

گلم پيدا كنم وازين بابت از همه شما عزيزان معذرت ميخوام ولي واسه اينكه يه گوشه از

محبتهاي شما بزرگواران رو جبران كرده باشم اين گلهاي قشنگ رو تقديمتون ميكنم








اين گل هم تقديم اون گلي كه جاش خاليه


تولدم مبارررررررررك

بازم شادي و بوسه , بازم گلهاي ميخك           خودم ميگم به خودم:تولدم مبارك تولدم مبارك
     
بفرمايين كيك تولد
تولد من به روايت پدرم: 

پدرم ميگفت:
درزمانهاي قديم زندگيمان خوب بود
همه چي آروم بود
همه جا صلح و صفا
مهربوني بود و وفا
همه چي زيبا بود زندگي عالي بود
شادو خوشحال بودند جاي من خالي بود
اول اسفندبود
وقت روييدن من
خب درست يادم نيست در چه سالي بود!!!!؟
من فقط مي دانم:
بعد زاييدن من , مادرم بيمار شد
داداشم مسموم و پدرم بيكار شد
همه ي شاديها
همه ي آرامش
همه صلح و صفا , مهربوني و وفا
آنچه كه زيبا بود, آنچه كه عالي بود
هرچه از خوبي بود
آنچه خوشحالي بود
همگي با هم رفت وچه بد سالي بود
مقصر من بودم , قدمم عالي بود
قدمم عاااااااااالي بود...
البته مطمئن نيستم كه عالي بود يا نه
     
البته اينم تولد من به روايت واقعيت :

سالها پيش اول اسفند ماه اتفاق بزرگي افتاد
در حاليكه مردم اصفهان  زندگي عادي خود را ميگذراندند
ناگهان ستاره اي بدرخشيد و شرق اصفهان را درخشان و نوراني كرد
همه حيرت زده و انگشت به دهان از هم مي پرسيدند :
چه خبر شده ؟!!؟ چه اتفاقي افتاده!!!؟
در حاليكه  بين 80تا 100در صد شرق اصفهان هنگ بودند و بهت عجيبي مردم شرق اصفهان
 را در بر گرفته بود   
و همه متحير و حيران بودند
ناگهان من با صداي بلند گفتم:
اوووووووو   وَ    اوووووووو   وَ
واينگونه بود كه  بعد سالها فقدان شادي و ارامش و سختيهايي كه پدر و مادرم كشيده بودند
حضور درخشان و پر بركت من به زندگي شان رنگ شادي و ارامش داد
و از آن پس پدر و مادرم هميشه در ارامش و شادي زيستند و هنوزم كه هنوزه از بركت
وجود من فيض مي برند و
اول اسفند هرسال بهم ميگن:
             

روز ولنتاين (عشق خودمون)



    "سپندارمذ " لقب ملی زمین است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت
به همه عشق می ورزد . زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به عنوان نماد عشق می پنداشتند.


اسپندارمذگان بر همه عشاق مبارك

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر…


داستان كوتاه و طنز گردن بند

سلاميه بار ديگه برگشتم با يه داستان طنز و كوتاه كه اميدوارم واستون تكراري نباشه و

خوشتون بياد البته تا يادم نرفته بگم اين داستان 16+است و به دوستاي زير 16سال توصيه ميكنم پستهاي ديگه رو بخونن  

يه روز يه خانمي كه پسرش رو واسه تحصيل فرستاده بود لندن درس بخونه تصميم ميگيره كه يه

سر بره به لندن و اوضاع درس و زندگي مسعود (همون پسرش)رو بررسي كنه.

وقتي به لندن ميره متوجه ميشه كه مسعود خان با دختري بسيار خوشگلي به نام جولي هم اتاقيه

او به رابطه ميون اين دوتا مشكوك ميشه وخيلي كنجكاو بود كه از موضوع سردربياره

ولي مسعودكه فكر مادرشو خونده بود بهش اطمينان داد كه اونا فقط هم اتاقي هستن و هيچ رابطه اي بينشون نيست

خلاصه مامان مسعود رفت و بعد چند روزجولي به مسعود گفت :از وقتي مامانت رفته گردن بند

من گمشده و نمي دونم كجاست!!؟تو فكر نمي كني كار مامانت باشه؟؟

مسعود گفت من شك دارم كار مامانم باشه ولي واسه اطمينان ازش مي پرسمبعد يه ميل با

اين مضمون به مامانش داد:

"مادر عزيزم, من نميگم شما گردن بند جولي رو برداشتين در ضمن نميگم كار شما هم نبوده

چون از روزي كه شما رفتين اون گردن بند گمشده!!"

فرداي اون روز مامان مسعود جواب ميل مسعود رو به اين مضمون داد:

"پسر عزيزم,من نميگم تو با جولي رابطه داري در ضمن نميگم كه چيزي بينتون نيست ولي اگه

جولي شبا توي تخت خودش ميخوابيد حتما گردن بندش رو پيدا ميكرد"

كجااااااااااااا!!!؟            

ولادت امام حسن عسگري ع



خورشید سپهر رهبری پیداشد

احیا گر فقه جعفری پیداشد

تبریک به مهدی که به عالم امشب

رخسار اما عسگری پیداشد


 پسر فاطمه، نور هدی

   سبزترین باغ بهار خدا
 
  با تو دل از غصه رها می شود

   پاکتر از آینه ها می شود
 
 ای گل گلزار خدا، یا حسن عسکرى (ع)

   آینه ی قبله نما یا حسن عسکرى (ع)



میلاد یازدهمین حجت خداوند، پیام آور آیینه و روشنی، بر رهروان صدیقش مبارک باد!

زندگي خيلي كوتاهه ...

هر روز صبح که بیدار میشم از خدا تشکر می کنم که دوباره زنده ام

خیلی ها همین لحظه شاید از دنیا رفته باشند ...

حالا که به من دوباره این فرصت داده شده یه نفس عمیق میکشم تو هوای تازه صبح و خدا را شکر.......

فردا الي كوچيكه من تازه 11ماهش ميشه اما ديروز من

وهمسرم و الي جونم از يه تصادف وحشتناك به طرز معجزه آسا

وباور نكردني جون سالم به در برديم    

كسي باورش نميشد كه يه كاميون ده چرخ مارو زير بگيره

ولي خون از دماغ هيچ كدوممون نچكه ولي شد

نمي دونم خدا به الي جون من رحم كرد يا هنوزاجل ما نرسيده بود

اما يه چيزي رو با تمام وجود حس كرديم و اون اينه كه ما از ديروز

دوباره متولد شديم و بايد قدر سلامتي وعافيت رو بيشتر بدونيم و

هرروز خدارو به خاطرش شاكر باشيم

اميدوارم كه همه ما قبل ازاينكه يه نعمتي رو ازدست بديم

قدرشو بدونيم و خدارا شكرگذارباشيم


بیاین دوست داشته باشیم محبت کنیم براستی که زندگی خیلی کوتاهه.......

با آرزوي سلامتي همه شما دوستان گلم 

آغاز دهه فجر


فجر است و سپیده حلقه بر در زده است

روز آمده، تاج لاله بر سر زده است

با آمدن امام در کشور ما

خورشید حقیقت زافق سر زده است

*****

دهه فجر، یادآور حنجره های حق طلبی است كه در موج خون و شط شهادت، سرود «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» سر دادند. یادشان گرامی باد.

داستان طنز ايراني زرنگ

بعد يه مدت باز تصميم گرفتم يه داستان طنز ديگه واستون بزارم كه اميدوارم خوشتون بياد
وبا كامنت هاي خوشگلتون اين رو نشون بدين


سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند.
در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها
سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک
 بلیط مسافرت می کنید؟  یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.


 همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها
سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد
 و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از
 لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد.
 آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.

             
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند
 تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند،
 سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی
 نخریدند.
 یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟
 یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
 سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند. توی یک توالت و
 سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد.

چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت
 آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفاً
...   

خدايا سرد اين پايين ..



خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن

اگه میشه فقط گاهی بیا دست منو "ها" کن

خدایا سرده این پایین، ببین دستامو میلرزه

دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه

بگو گاهی که دلتنگم از اون بالا تو می بینی

بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی

کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته

خدایا وقت برگشته کمی با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا کن

نه تو مي ماني و نه اندوه

سلام وقتتون به خير دوستان گلم

چون مناسبت خاصي نبود و مطلب جديدي هم نداشتم يه شعر خيلي خيلي زيبا و پرمعنا

از استاد سهراب سپهري گذاشتم و اميدوارم كه شما هم لذت ببرين :

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی، آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده

ولادت حضرت محمد (ص)و امام صادق (ع)



ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا

که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را

دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق

دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفلها




دو وجه الله ربانی، دو سرّ الله سبحانی

دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما


یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا

یکی بنیانگر مکتب، یکی آرندة مذهب




یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم

یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا

یکی نور نبوت را به دلها تافت تا محشر

یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا

محمد کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید:

"منم عبد و رسول الله برِ من رهبر و مولا"

محمد کیست؟ آنکو بوده قرآن دفتر مدحش

که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا

محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز

چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را




ششم مولا، ششم هادی، ششم رهبر، ششم سرور

که هم دریای شش گوهر بود، هم دُرّ شش دریا

صداقت از لبش ریزد، فصاحت از دمش خیزد

فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا

دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او

دو کوه حکمت و ایمان، دو بحر دانش و تقوی

مرا دین نبی، مهر علی و مذهب جعفرعلیهم السلام

سه مشعل بوده و باشد، چه در دنیا چه در عقبی

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

هفده ربیع الاول، سالروز طلوع خورشید پرفروغ آسمان علم الهى و برگیرنده نقاب از

چهره حقایق، امام جعفر صادق علیه السلام بر همه مسلمانان عالم مبارک باد!